صفحه اول | ایمیل من | فید مطالب | تماس با ما | نقشه سایت

نامه ریاضیدان به معشوقش!!

۱۳۸۸ آبان ۱۳, چهارشنبه

عزيز جفاكار به بطلميوس سوگند كه نيروي عشقت كسر عمرم را معكوس نموده و به خرمن هستي ام اّتش زده است. انگار عمر من تابع وفای توست. قامت رعنايم از هجر تو منحني شده و تير عشقت همچون برداری كه موازي اّرزوهايم تغيير مكان داده باشد، قلبم را ناقص ساخته است.

شب هاي فراق كه با حركتي تناوب مانند مكعبي اين رواّن رو مي شود، چنان نحيفم ساخته كه هرگاه به مزدوج خويش دراّيينه مي نگرم خيال مي كنم از زير راديكال بيرونم اّورده اند .


دردايره عشقت اسيرم و مركزي نمي يابم كه اّني فارغ از خيال تو معادله n مجهولي زندگي ام را حل كنم…




روش فيثاغورث را به خواب ديدم كه از وجود سرگشته ام مشتق ميگرفت، خدا خدا كردم كه ريشه اي نيابد تا هميشه سيري صعودي به سوي تو پيدا كنم. اما ناگهان خيال كردم كه تابع نيستم و چون اين سخن با وي در ميان نهادم فرجه لب هايش به مسطحه 90 درجه ازهم به خنده اي جنون اّميز گشوده گشت و گفت : «اي حيران وادي سينوس عشق مگر نداني كه پرانتز وجودت بستگی مستقيم به تغييرات دل معشوق دارد!؟»…
لذ ا از بي خبري خويش معذرت خواسته از محضرش بخشايش طلبيدم .


هر شب چون پلكهايم به هم مماس مي شود و حدي به بي نهايت مي يابم تو را مي بينم با زيبايي و سینوس به قوه n به سويم ميل داري و زماني كه شكل به علاوه پيدا مي كنم درمي يابم كه منحني هاي اّرزوی من و وصال تو نقطه ي برخوردي ندارند ولي شايد براساس هندسه ي اقليدسي مانند دو خط موازي باشند كه در بي نهايت به هم مي رسند .
اَنگاه كه بر محور تانژانت نااميدي سرگردان هستم عشقت برايم مبدأ اميد‏‏‏ است و زمانيكه از كسينوس هاي بي وفاييت فاكتور مي گيرم از كروشه رخسارت چشمكي دلفريب به وفاي مجهول و ممتنع نويدم مي دهي .
اوه ! دلدار بي وفا زماني كه اپسيلن هاي وعده هاي تو را در بي نهايت های اميدهاي خود ضرب مي كنم و از بي وفايي و جفاهاي تو به تعداد نامحدود انتگرال مي گيرم بازهم خوشحا ل هستم چون حدي دارد و جهت باقيمانده هنوز مثبت است .
زماني كه در مي يابم صورت كسر وصالت صفر شده و اميد من برابر هيچ خواهد شد و قطره هاي اشك با تصاعدي هندسي برانحناي گونه ام نزول مي كند، اما اميدوارم كه جدول جفايت غلط باشد. اما افسوس حتي با حساب احتمالات هم اميد وصلت از محالات است. ديگر بيش از اين به فرمول وجودت دست نمي برم اما اميدوارم كه تالس بزرگ، دل سنگينت را نسبت به من نرم نمايد و بيش از اين محتاجم نسازد كه در لگاريتم انديشه بدنبال اندازه ي تقريبي وفايت بگردم .