صفحه اول | ایمیل من | فید مطالب | تماس با ما | نقشه سایت

مناجات معلم...

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه


خدایا ! چه احساس شکوهمندی است هنگامی که من تشنه لب بر سر چشمه بیایم تا جرعه ای آب بنوشم، ببینم که آب هم تشنه است و وقتی من او را می نوشم، او هم مرا بنوشد...
کردگارا ! یاری کن بین من و درس و شاگردان چنین حالتی باشد.
یزدانا ! مرا کمک کن تا شاگردانم را به این باور برسانم که از آغاز هر درس، که مبهم است، نترسند.
این فضای مبهم را طبیعی بدانند و از آن لذت ببرند.
زیرا سرآغاز همه چیزها مبهم و ابر مانند است، اما نه سرانجام آنها...
زندگی و هرچه زنده است، در مه ، نطفه می بندد، نه در بلور...
و کیست که نداند بلور همان مه خشکیده است...؟


برگرفته از کتاب دیوانه و پیامبر
اثر جبران خلیل جبران


2 نظرات:

ناشناس گفت...

دوست عزیز سلام
امروز وبلاگ شما رو دیدم. به نظرم مطالبش جالب و خوندنیه و برای خیلیها میتونه مفید باشه. وبلاگتو لینک کردم رو وبلاگ. لطفا بهش سری بزن و اگه مایل بودی لینکش کن. ممنون.
www.derive.blogfa.com

Unknown گفت...

با سلام خدمت شما همکار محترم
جدا مطلب زیبایی است.
با تشکر
جواد احمدی
samansion.blogfa.com