صفحه اول | ایمیل من | فید مطالب | تماس با ما | نقشه سایت

کدام معلم میتواند الگو باشد؟

۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه


 دانش آموزان به شكلي پيوسته و مداوم، نسبت به نگرش ها، ارزش ها و شخصيت هاي معلمان خود واكنش نشان مي دهند. تقليد از معلم، يكي از روش هاي معمول در يادگيري به شمار مي رود و از اين لحاظ، معلم مي تواند الگوي پرقدرتي براي دانش آموز به حساب آيد. يكي از جنبه هاي مهم يادگيري از طريق تقليد، آن است كه رفتار مي تواند به سادگي از طريق مشاهده كسب شود و براي اين كار، لازم نيست كه دانش آموز راساً به انجام دادن و تمرين و يا ارائه آن رفتار بپردازد. دانش آموزان به طور ثابت در حال جذب و كسب اظهارات، حالت ها و نگرش هاي معلمان خود از نقطه نظر روش هاي كلاسي هستند و اين امر بدون آنكه معلم، رجوع خاصي به اين گونه رفتارها داشته باشد انجام مي گيرد. در مواردي كه معلم با طعنه و كنايه و يا استهزا به اشتباهات دانش آموزان پاسخ مي دهد احتمال اينكه دانش آموزان نيز چنين واكنش هايي نسبت به همديگر نشان دهند افزايش خواهد يافت. بايد توجه داشت كه هر نوع رفتاري در هر زماني مي تواند به شكل يك الگو عمل كند. از اين رو دانش آموزان، رفتارهاي مثبت و منفي، هر دو را از معلمان خود خواهند آموخت.


هرگاه دانش آموزان متوجه شوند كه آنچه معلم به هنگام وعظ و خطابه در كلاس بيان مي دارد، با آنچه وي عملاً از خود بروز مي دهد متفاوت است، يعني هماهنگي بين عقيده و عمل او وجود نداشته باشد، آنان به چنين موعظه هايي توجه نخواهند كرد و در پي عمل كردن به آنها برنخواهند آمد. اين تفاوت و ناهماهنگي، ممكن است بين انتظارات معلم از دانش آموزان و امكاناتي كه عملاً به آنان داده مي شود نيز مشاهده شود. اگر معلم به دانش آموزان گوشزد كند كه مجاز نيستند قبل از آنكه زنگ تفريح زده شود كلاس را ترك كنند، اما در عمل نتواند اين قانون را جامه عمل بپوشاند اعتماد دانش آموزان نسبت به قدرت رهبري معلم به تدريج كاهش مي يابد.
رفتار دانش آموزان، همچنين تحت تاثير اعمال معلم در موارد زير است: معلم به اهميت مطالعه و خواندن كتاب تاكيد فراوان مي گذارد، اما خود او حتي يك كتاب هم نمي خواند.

معلم، رعايت اصول اخلاقي را محترم و مهم مي شمارد، ولي دائماً بر سر مسائل جزئي با خشم و فرياد با دانش آموزان روبه رو مي شود. معلم تاكيد مي كند كه احترام به عقايد و نظريات ديگران و به ويژه دانش آموزان همواره مورد نظر اوست، ولي مكرراً عقايد دانش آموزان را كه به نظر خودش نادرست و احمقانه است به مسخره مي گيرد. در تمام اين موارد، دانش آموزان به جاي توجه به آنچه معلم به شكل نظري بيان مي دارد، به رفتارها و واكنش هايي كه عملاً از خود نشان مي دهد گرايش پيدا مي كنند. معلمان قاهر و زورگو با رفتارهاي خصمانه اثرات زيان بخشي بر روي رفتار دانش آموزان دارند، در حالي كه معلمان مهربان با رفتارهاي غيرتهاجمي مي توانند به سازگاري اجتماعي دانش آموزان خود كمك كنند. بعضي از نشانه هاي رفتارهاي خصمانه عبارتند از اعمال قدرت، خجالت زده كردن و پافشاري در مطيع بودن دانش آموزان. براي رفتارهاي ملايم و منطقي نيز مي توان از تاييد نظرات دانش آموزان، تشويق دانش آموزان به شركت در بحث هاي كلاسي، اظهار علاقه نسبت به فعاليت هاي دانش آموزان و همدردي و درك دانش آموزان نام برد. دانش آموزان در كلاس هايي كه توسط معلم مهربان و منطقي اداره مي شود رفتارهاي سازگارتر و ملايم تري از خود نشان مي دهند و عكس اين قضيه نيز صادق است. به اين ترتيب نبايد فراموش كرد كه معلم مي تواند تاثير فوق العاده اي بر محيط كلاس و در نتيجه بر رفتار دانش آموزان داشته باشد. بين معلم و شاگرد نبايد تاثير دانش آموزان بر رفتار معلم را ناديده انگاشت، زيرا كه اين تاثير و تأثر الزاماً در يك فرآيند دو طرفه انجام مي گيرد. در اغلب موارد، الگوي رفتاري و واكنش هاي (مثبت و منفي) معلم در كلاس رابطه و هماهنگي قابل توجهي با نوع رفتارها و واكنش هاي دانش آموزان در كلاس دارد. به طور كلي تدريس در كلاس به شكل يك رابطه دو جانبه رخ مي دهد كه در آن، دانش آموزان و معلمان، يك واحد در هم تنيده تشكيل مي دهند. مثلاً هنگامي كه دانش آموزان در كلاس بدرفتاري مي كنند بر نگرش معلم نسبت به آنان تاثير گذاشته و اين نيز به نوبه خود بر نگرش دانش آموزان نسبت به معلمشان اثر خواهد گذاشت. اين تاثير و تأثرها نقش اساسي در بالا و پايين بردن سطح يادگيري دارد.

ويژگي هاي معلمان خوب و بد

از ديدگاه انسان گرايانه مي توان گفت معلمان كارآمد كساني هستند كه به مفهوم دقيقه كلمه، «انسان» هستند. آنان با برخورداري از زيباترين احساسات انساني با روشي منصفانه، آزادمنشانه و فارغ از گرايش هاي ديكتاتورمابانه با دانش آموزان رفتار مي كنند و قادرند به راحتي و به شكل طبيعي با آنان روابط دوستانه و انساني برقرار كنند. معلمان نالايق و ناموفق نيز به نظر مي رسد كه از احساسات انساني بي بهره اند و همواره در پي جاه طلبي، اعمال قدرت و استفاده از شيوه هاي ديكتاتوري در كلاس هستند و كمتر به نيازهاي دانش آموزان خود مي انديشند. گروهي چنين مي پندارند كه اگر كسي طلبه خوبي باشد معلم خوبي نيز هست و چنين استدلال مي كنند كه هرگاه معلمي به موضوع تدريس خود تسلط داشته باشد مي تواند به خوبي آن را تدريس كند، اگر چه اين امر تا حدودي صحت دارد، ولي ميزان دانش و تسلط معلم بر موضوع درس به تنهايي نمي تواند فضاي خالي موجود بين تدريس و فراگيري را پر سازد.بهترين مثال اين ادعا در مقاطع عالي تحصيلي مشاهده مي شود. استاداني كه بيشترين دانش را در يك موضوع خاص دارند الزاماً از لحاظ تدريس بهترين استادان نيستند. در مورد اين گروه معلمين بارها شنيده شده است كه «موضوع درس را به خوبي مي داند ولي قادر به برقراري ارتباط نيست، گوش دادن به حرف هايش سردرد مي آورد يا موضوع درس را به شكل خام ارائه مي دهد.» اين عبارات نمايانگر آن است كه مشكلات مربوط به روابط بين معلم و دانش آموزان صرفاً ناشي از ميزان دانش معلم نيست. اين امر به آن معنا نيست كه اهميت تسلط معلم بر موضوع تدريس، ناديده انگاشته شود، بلكه خود نيز به عنوان آموزگار بر آن تأكيد كافي داريم. اما نگاهي به ميانگين نمرات، ضريب هوشي و ميزان آمادگي كارآموزان معلمي به هنگام طي دوره تربيت معلم، اين حقيقت را آشكار مي سازد كه بين عوامل مذكور و ميزان موفقيت و كارآمدي اين افراد در زمان تدريس عملي در كلاس ها همبستگي مختصري وجود دارد.

متغيرهاي ديگري نظير گرمي سخن و مهرباني و احساس مسئوليت در برابر نيازها و علائق دانش آموزان و رغبت به تدريس، رابطه معني دارتري با موفقيت معلم و ميزان آموخته هاي دانش آموزان دارد. به طور كلي هرچه بيشتر به جنبه هاي عاطفي و انساني در كلاس توجه گردد بيشتر مي توان به كارآمدي و اثر بخشي تدريس معلم اميدوار بود. معلمين، هنگامي كه نسبت به موجوديت خود احساس امنيت كنند بهتر مي توانند به نيازهاي ديگران توجه نشان دهند. افرادي كه نسبت به خود احساس نامطلوب و ناخوشايندي دارند قادر نيستند زمان و نيروي لازم براي ياري ديگران اختصاص دهند و اين بدان علت است كه نوعي احساس محروميت و حرمان در آنان وجود دارد. هرگاه احساسات نامساعدي به هر دليل در درون معلم در غليان باشد ممكن است براي حفاظت خود و ايجاد نوعي امنيت دروني، رفتارهاي ناخوشايند و خشونت آميز از خود نشان دهد و با وضع قوانين و مقررات خشك و خشن در رابطه با شاگردان خود به روش ديكتاتوري متوسل گردد. معلمان بايد با يافتن پاسخ سؤالات زير، در مقام خودشناسي و اصلاح الگوي رفتاري و شخصيتي خود برآيند:
آيا احساس مي كنيد كه مردم شما را دوست دارند يا مطرود و منفور آنها هستيد؟
آيا خود را فردي شايسته احترام مي پنداريد يا فكر مي كنيد نظريات شما در مورد شأن و مقامتان بي ارزش است؟
آيا خود را اساساً فردي وابسته به ديگران مي دانيد يا فكر مي كنيد از اتكاي به نفس و استقلال و ثبات كافي برخوردار هستيد؟ آيا در مورد توانايي خود در برخورد با حوادث شك داريد؟
آيا خود را به عنوان عضوي از جامعه ديگران مي بينيد يا احساس مي كنيد به شكل يك انسان يك بعدي از جامعه به دور افكنده شده ايد؟
اينها سؤالاتي اساسي هستند كه هر فردي مي تواند از خود بپرسد و پاسخ براي آنها بيابد. كيفيت پاسخ هايي كه به اين سؤالات داده مي شود مي تواند تأثير بسزايي در موفقيت يا شكست معلم از لحاظ تدريس و برقراري ارتباط مؤثر با دانش آموزان داشته باشد. مسأله تدريس همواره مستلزم روابط متقابل با مردم است و برداشت هايي كه معلم از مردم دارد مي تواند انگيزه اصلي براي نوع رفتار معلم نسبت به مردم و به ويژه نسبت به دانش آموزان باشد. اين حقيقت با نگاهي به نوع انتظاراتي كه تاكنون از معلم مي رفته است روشن تر مي گردد.

معلمي كه اعتقاد دارد دانش آموزان از توانايي فراگيري برخوردارند، رفتار مطلوب تري از خود بروز خواهد داد تا معلمي كه دانش آموزان را فاقد قدرت يادگيري مي پندارد. به نظر مي رسد كه معلمين خوب و موفق را مي توان با توجه به اعتقادات زير نسبت به مردم از معلمين غيركارآمد و ناموفق متمايز ساخت:

معلم واقعي كيست؟

بسياري از معلمين تازه كار غالباً مقدار زيادي از وقت خود را به طراحي و تمركز بر روي دروس و موضوعات صرف مي كنند و فراموش مي كنند كه تدريس خوب صرفاً به شيوه ها و كارافزارهاي يادگيري خلاصه نمي شود. گروه زيادي از معلمين به هنگام تدريس، به جاي آنكه شخصيت و رفتاري واقعي و طبيعي براي برقراري ارتباط با دانش آموزان از خود نشان دهند به ايفاي نقش و بروز رفتارهاي مصنوعي مي پردازند. اين گروه فكر مي كنند كه ايفاي نقش مي تواند آنان را در جلوگيري از بروز مسائل و مشكلات مربوط به نظم و انضباط محيط كلاس ياري دهد. رفتارهاي سرد، خشن و دور از انسانيت بعضي از معلمان در محيط كلاس با فلسفه آموزش و نقش و رسالتي كه به عهده آنان گذارده شده مغايرت دارد. اينگونه رفتارها گاهي به اين علت از آنان سر مي زند كه فكر مي كنند در صورتي كه رفتاري مهربانانه و روابطي دوستانه با دانش آموزان داشته باشند ممكن است آنان را افرادي سهل انديش، بي كفايت و سست نظر قلمداد كنند. متأسفانه به دفعات زياد مشاهده شده كه معلمين تازه كار را با رهنمودهاي غيرمنطقي و به دور از احساسات انساني نظير «از همان آغاز با سرسختي صداي دانش آموزان را خفه كنيد» و يا قدرت و رياست خود را به دانش آموزان نشان دهيد و «به آنان اجازه ندهيد در هيچ موردي اعتراض كنند. مواجه ساخته و بسياري از اينگونه معلمين نيز چنين رهنمودهايي را در تدريس خود به كار گرفته اند. اين نگراني وجود دارد كه معلم ضمن اينكه به ايفاي نقش مي پردازد ممكن است آن را كاري راحت يا حداقل موفقيت آميز بيابد و به تدريج در اين قالب فرو برود. كم كم رفتارش بر محور اعتقادات سنتي سازمان مي گيرد؛ به طوري كه ديگر قادر نيست خود را از چنين قالبي رها سازد. در اينجا به بعضي از اين اعتقادات سنتي تدريس كه نسل به نسل به معلمين انتقال يافته است اشاره مي كنيم:

۱- من، سكوت و ميانه روي را پيشه مي كنم
براساس اين اعتقاد، معلم، موجودي است بي ثمر و فاقد تحرك كه هر موقعيت و رويدادي را با سردي و سكوت مي نگرد. او در هر شرايطي خلق و خوي بي طرفانه از خود نشان مي دهد و در واكنش هاي او اثري از شادي، غم، تواضع يا تكبر مشاهده نمي شود. در كليه بحث ها نقشي خنثي بازي مي كند و عقايد و انديشه هاي شخصي خويش را ابزار نمي دارد.

۲- من به همه كودكان، عشق مي ورزم
بر اين اساس، معلمان بايد همه كودكان را به يك ميزان دوست داشته باشند. عصبانيت، نفرت و طرد، جايي در قلمرو احساسات معلم ندارد! معلميني كه اين احساسات طبيعي را تجربه مي كنند گاهي دچار احساس گناه مي شوند، زيرا به غلط به آنان گفته شده كه معلم خوب بايد فاقد اين گونه احساسات باشد؛ يعني عصباني نشود، نسبت به هيچ كس نفرت نداشته باشد و هيچ كس را طرد نكند. بايد توجه داشته باشيم كه وقتي مي گوييم معلم بايد همه كودكان را دوست داشته باشد، از لحاظ اينكه كودكان، همه انسان هستند و حق دارند كه دوست داشته شوند، حرف درستي است اما به آن معنا نيست كه معلم ملزم باشد بر ساير احساسات طبيعي خود سرپوش بگذارد. خشم، عصبانيت، نفرت، طرد و امثال آن نيز مي تواند از سوي معلم و البته به عنوان بخشي از ابزارهاي تعليمي و پرورشي در مقابل رفتارها و كنش هاي مختلف كودكان، بجا و سنجيده به كار گرفته شود. در چنين حالتي، خشم، نفرت و طرد، عين دوست داشتن و در امتداد آن خواهد بود.

۳- من با همه كودكان، رفتاري يكسان دارم
اين باور، بيانگر آن است كه معلمان بايد همه كودكان را با يك ديد نگاه كنند و احساس و رفتار يكساني نسبت به آنان داشته باشند. اين ديدگاه را بايد از دو لحاظ بررسي كرد؛ آنجا كه توجه ما به تفاوت هاي اقتصادي، طبقاتي و اجتماعي معطوف است، اتخاذ روش و برخورد يكسان و به دور از تبعيض با دانش آموزان، نه تنها صحيح است بلكه از جنبه اخلاقي و انساني، ضروري و الزامي هم هست. اينجاست كه معلم بايد مراقب رفتارهاي خود باشد اما آنجا كه تفاوت هاي فردي در زمينه ساختارهاي ذهني و خصوصيات رواني _ بدني رخ مي نماياند، روش و برخورد يكسان از سوي معلم، عين ستم و بي عدالتي است.

۴- كودكان به من نياز دارند
اين باور، اساساً از اين قضاوت نادرست نشأت مي گيرد كه كودكان براي حرف زدن، فكركردن و عمل كردن، به حمايت و كمك معلم وابسته اند و مستقلاً قادر نيستند به كاري بپردازند و مسئوليت يادگيري خود را در كلاس به عهده بگيرند. بديهي است كه چنين عقيده اي، با روند طبيعي رشد و هدف اصلي تعليم و تربيت مغايرت دارد. معلم بايد در فرآيند يادگيري، عمدتاً نقش راهنما و تسهيل كننده را داشته باشد و زمينه هاي لازم براي تحرك و فعاليت و خودجوشي دانش آموزان در جريان كلاس را فراهم سازد. رعايت اين اصل از سوي معلم، نقش شايسته اي در ساختار رفتاري دانش آموزان دارد و تقويت اتكاي به نفس و اعتماد به خود را در آنان باعث خواهد شد.

۵- من پاسخ همه سؤالات را مي دانم
اين عقيده، چنان احساس نامطلوبي در بعضي از معلمان به وجود مي آورد كه آنان را از پذيرش اشتباه باز مي دارد.
بر اين اساس، معلمين به سختي مي توانند عبارت «نمي دانم، ولي سعي مي كنم پاسخ آن را بيابم» را بر زبان جاري سازند. اگر معلم، واقعي و خودش باشد، دانش آموزان قادر خواهند بود با او- آن چنان كه هست- ارتباط برقرار كنند؛ يعني با كسي كه به عنوان يك موجود انساني، داراي احساسات و عقايدي است و صرفاً به شكل عاملي كه دستورات و فرامين ديگران را عمل مي كند، نيست. دانش آموزان به اين ترتيب پي خواهند برد كه معلم، «خويشتن خويش» است و ممكن است مرتكب اشتباهاتي بشود. گذشته از آن هرگاه كه اشتباهي از او سرمي زند اين شهامت را دارد كه به راحتي آن را بپذيرد. هرچه باشد، به هر حال او انسان است و ممكن است خطاهايي از او سر بزند. ولي متأسفانه فقط عده معدودي از معلمان، اين واقعيت را به ذهن دانش آموزان خود منتقل مي سازند كه معلم نمي تواند موجودي ماوراي انسان، بي عيب و به دور از خطا و اشتباه و منبع همه علوم باشد. دانش آموزان با معلميني كه اشتباهات خود را مي پذيرند و نقش برج عاج نشين و عالم به كل علوم را بازي نمي كنند بهتر و راحت تر مي توانند رابطه برقرار كنند.
معلم، خود مي تواند از ديدگاه دانش آموزان، يك طلبه و در جست وجوي علم و دانش بيشتر باشد و اين استنباط، زماني در ذهن دانش آموزان به وجود مي آيد كه معلم، اين انديشه نادرست كه همه نظريات و عقايد او مطلقاً درست است را به خود راه ندهد. البته اينها فقط معدودي از باورهايي است كه بعضي از معلمين، خود را پايبند آنها مي كنند. شما خود مي توانيد باورهاي مشابه ديگري را در اين زمينه به خاطر آوريد. برخي از اين باورها لذت بردن از كار تدريس را براي بسياري از افراد، زائل كرده است و همچنين معلمين را از شريك شدن در غم و شادي دانش آموزان خود باز مي دارد. اين باورها در مواردي مانعي هستند بر سر راه معلمين، براي آنكه در مورد احساسات خود صداقت داشته باشند، استقلال و اتكاي به خود را تشويق كنند يا روابط منطقي و معقول با دانش آموزان خود برقرار سازند.
دوام و بقاي اين گونه باورهاي بازدارنده و ديگر عقايد مشابه درباره معلمين، باعث مي شود كه دانش آموزان، معلمين را موجودات متفاوتي قلمداد كنند و به سختي بپذيرند كه آنان نيز ممكن است همانند خودشان داراي نقاط قوت و ضعف باشند.
كلام آخر اينكه معلمين، الگوي رفتاري پرقدرتي براي دانش آموزان هستند و از اين رو بايد مراقب حركات، گفتار، كردار و حتي پندار خود باشند. 

به نقل از : www.parniaz.com